دوشنبه، فروردین ۲۰، ۱۴۰۳

گذری به "کارنامه اردشیر بابکان"

کارنامه اردشیر بابکان یکی از معدود آثاری‌ست که از ایران قبل از اسلام برای ما به یادگار مانده است. از این رو، خواندنش نه تنها آموزنده، بلکه یک وظیفه‌ی ملی است.

هر چند نویسنده‌ی این اثر نامعلوم است، اما تردیدی نیست که یکی از شهروندان ایرانی دوره ساسانی بوده است. پرداخت اثر در شکلی روایی، با آمیخته‌ای از داستانگویی کلاسیک ایرانی است که در بسیاری از آثار کلاسیک ما چون شاهنامه به‌چشم می‌خورد.

این اثر که به برآمدن سرسلسه‌ی سلسله‌ی ساسانیان یعنی اردشیر بابکان می‌پردازد، از ابتدای تولد او را در بر می‌گیرد و با شاهی نوه‌اش هرمز – که ایران‌زمین را باری دیگر یکپارچه کرد و به وحدتی حکومتی رساند- پایان می‌گیرد. به گفته‌ی اساتیدی چون دکتر محمدجواد مشکور، بهرام فره‌وشی و دکتر مهری باقری، فردوسی قطعا به این اثر – و البته متن کامل‌تر آن- دسترسی داشته، چه روایت نقل‌شده در شاهنامه گرته‌برداری دقیقی از روی کارنامه اردشیر بابکان است.

به هر روی، این اثر که برگی زرین از تاریخ چند هزاره‌ی ماست لازم است خوانده و آموزانده شود و زینت‌بخش هر کتابخانه و آموزشکده‌ای باشد.

از این کتاب ترجمه‌های متعددی شده است از آن جمله ترجمه‌ی صادق هدایت را نیز لازم است یاد آورد. گفتنی‌ست که این کتاب به خط پهلوی نگاشته شده است.

*شناسه: کارنامه اردشیر بابکان؛ دکتر مهری باقری، نشر قطره، 1378

سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۲

اشاره‌ای مختصر به رمان "زمستان 62" نوشته‌ی اسماعیل فصیح


رمان «زمستان 62» نوشته‌ی اسماعیل فصیح رمانی‌ست روایی که توسط اول شخص مفرد روایت می‌شود. راوی داستان جلال آریان مردی‌ست مجرد، بازنشسته و 47 ساله که برای پیداکردن پسر خدمتکارش به اهواز آمده است. او قبلاً نیز سال‌ها در بخش آموزشی در صنعت نفت فعالیت می‌کرده و از اینرو در محل روابط و دوستانی دارد.

راوی تقریباً در تمام صحنه‌ها و مرکز روایت‌ها حضور پررنگ دارد. فصیح در زمستان 62، ما را به درون مناسبات شهری و شهروندی آن دوران می‌برد؛ با تمام نقاط اتکا و ضعف‌هایش.

شخصیت‌های رمان محدود، اما به خوبی پردازش شده‌اند و قطعاً اسماعیل فصیح در شخصیت‌پردازی موفق عمل کرده است.

روایت رمان در پیرامون 2-3 اول جنگ ایران و عراق است و در اساس تم ضد جنگ دارد و دوطرف را مقصر ادامه‌ی این جنگ فرسایشی و بیهوده می‌داند.

تصویری که رمان از مناطق جنگی به‌دست می‌دهد، تصویری‌ست از یک اسارت دائم میان دو اهرم فشار بیرونی؛ شهروندانی گیج از جابجایی قدرت پس از انقلاب اسلامی که در میان بمباران صدام از یک سو و اهرم‌های خردکننده‌ی سیاسی-اجتماعی جمهوری اسلامی گیر افتاده‌اند. این دو عامل شر، یعنی متجاوز جنگی و سرکوب فیزیکی-روانی رژیم توان زندگی را به‌کل از شهروندان سلب کرده است.

در جای‌جای رمان، نویسنده با طنزی تلخ و گزنده، به مغزشویی سیستماتیک رژیم و دستگاه شهیدساز آن اشاره می‌کند؛ سیستمی که فقط در پی محکم‌کردن پایه‌های قدرت خویش است، حالیا به قیمت از بین رفتن جان‌ها و شرایط زندگی شهروندی.

از نکات محوری این رمان می‌توان به مباحثی نظیر نوع‌دوستی، تراژدی شکست در زندگی شخصی و ادغام آن در زندگی اجتماعی، و اسارت در زمان و مکان اشاره است. محکومیت انسان به شکست در حدی کمرنگ و نه در شکل کافکایی آن، در این رمان نیز به چشم می‌خورد. در واقع نویسنده جدال انسان با عامل شر بیرونی را با استادی به تصویر کشیده است، آنهم با استفاده از مکان، روابط اجتماعی و خصوصیت فردی ایرانی. 

در این رمان، سمبلیسم حضور چشمگیری دارد. مثال‌ها در این باره فراوانند: از انتخاب نام‌هایی چون "آل مطرود" گرفته که نشانگر سرنوشت آن شخصیت است، تا "ابوغالب" که نشانی از "تحکم/زورگویی" دارد.

موضوع مهاجرت نیز در این رمان بس پررنگ است، اما نه مهاجرتی خودخواسته، بلکه مهاجرتی از روی اجبار. تصویری که از ایران آن دوران به دست می‌دهد زندانی‌ست که به هر شکل ممکن باید از آن گریخت. به عبارتی، شخصیت‌های داستان – نه همه، اما اکثراً – به سیاقی مهاجرند، یا مهاجرت را تجربه کرده‌اند. تجربه‌ی زندگی در زیر دو آسمان، جبر زندگی‌ست که در این رمان به‌دقت پرداخت شده است.

سبک نوشتاری رمان بی‌شباهت به ادبیات قرن بیستم آمریکا نیست. به نظر می‌آید نویسنده گوشه‌چشمی نیز به قابلیت ترجمه‌پذیری اثرش داشته است.

رمان می‌توانست با پردازش بهتر صحنه‌ها، شاخ‌وبرگ‌دادن بیشتر به رخدادها و اضافه‌کردن چند فلش‌بلک و اوج و فرود بیشتر در روایت‌ها، تصویری همه‌جانبه‌تر به‌دست دهد و به آثار جهانی پهلو بزند که البته چنین نکرده.

در کل، زمستان 62 از دو جهت رمانی ارزشمند است: یکی اینکه از نخستین رمان‌ها در باره‌ی جنگ -و در منطقه‌ی جنگی- است که دیدی فراایدئولوژیک و روشنگر به موضوع دارد، و دوم اینکه از دید مناسبات طبقه‌ی متوسط شهری به موضوع نگریسته است. 

*شناسه: زمستان 62، چاپ اول و بدون سانسور خارج از کشور، سینا مرکز فرهنگ و هنر، آلمان غربی، 1368 


پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۴۰۱

در روشنفکری (11)


 

هر چقدر هدفگذاری مهم است، فهم این نکته‌ی فلسفی مهمتر است: هدف همیشه دست‌یافتنی نیست! در مسیر رسیدن به هدف، بارها زمین می‌خوریم و باز برمی‌خیزیم... و در همین زمین‌خوردن‌های پیاپی است که ویران می‌شویم...

خواستن همیشه به توانستن ختم نمی‌شود!

Painting by Ornella Imber

سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۴۰۱

تعریف ائتلاف و اتحاد در امر سیاسی

 در "ائتلاف" گروهها با حفظ پرنسیپ‌ها و شناسنامه‌ی خود، دور یک هدف مشترک حلقه می‌زنند و برای رسیدن به آن هدف استراتژی‌گذاری می‌کنند.

در "اتحاد"، گروه‌های مختلف درون هم، یا درون یک گروه خاص، حل می‌شوند و به یک یکرنگی سیاسی می‌رسند.
 
قصد من اینجا انتقاد از شخص خاصی نیست، بلکه فرمولبندی یک گفتمان ضروری به ساده‌ترین و همه‌فهم‌ترین شکل ممکن است. اینکه اشخاصی بالاخره از خر شیطان "اتحاد" پایین آمدند و به بحث "ائتلاف" می‌پردازند خود جای امیدواری دارد. رسیدن به بستر مشترک، نخست نیازمند نگاه مشترک به مسائل است.

به‌عنوان نمونه‌ای از "اتحاد"، شاید بشود از متحدین در جنگ جهانی دوم یاد کرد. نظریه‌ی این اتحاد در ایتالیا وارد بدنه‌ی سیاسی شد و در آلمان به نقطه‌ی اوج خود رسید و ژاپن را نیز جذب کرد. این اتحاد، به یک ائتلاف متشکل از چند کشور متفاوت در نگرش مثل انگلیس، شوروی، و آمریکا باخت.

در فضای سیاسی ایرانی، رسیدن به اتحاد نه لازم است و نه اساساً شدنی است. ائتلاف اما می‌تواند مورد بحث قرار بگیرد. آنچه ائتلاف را شکل می‌دهد "هدف مشترک" است. بدون هدف مشترک، ائتلاف نیز ناممکن است. در هدف‌گذاری سیاسی، ما یک هدف عمده داریم و چند هدف زیرمجموعه/موازی. اینکه بگوییم "همه برانداز هستیم" برای یک ائتلاف کافی نیست. باید دید آیا اهداف زیرمجموعه/موازی نیز مورد توافق هستند یا خیر.
به‌واقع هدف در ائتلاف، شکل یک پازل است که هر قطعه در جای خود تعیین‌کننده است.

اهداف 100% اساسی اینها هستند:
- براندازی
- حفظ یکپارچگی جغرافیایی (تمامیت ارضی)
آنچه اما باید به این بندها اضافه شود به قرار زیر است:
- حفظ یکپارچگی ملی که با یکپارچگی جغرافیای فرق دارد.
- نوع سیستم جایگزین: متمرکز / مرکزگرا.
- زبان ملی/رسمی (فارسی)

خیلی ساده بگویم: از نظر من، آنها که فقط دو بند اول را مد نظر قرار می‌دهند (براندازی + یکپارچگی جغرافیایی) و به بندهای دیگر بی‌اعتنایی می‌کنند یا به آینده حواله می‌دهند، بی‌شک کلکی توی کارشان است! به اینها باید شک کرد و ازشان فاصله گرفت.

با کسانی که دنبال حکومت غیر متمرکز (فدرال) است، ابداً نمی‌شود به ائتلاف رسید، چون هدف ما با آنان یکی نیست. قبلاً هم اشاره کردم: بدون هدف مشترک، ایجاد گفتمان مشترک و رسیدن به ائتلاف ناممکن است.
آنها که دنبال "چندزبانی" هستند، غیر قابل اعتمادند و با آنها نباید ائتلاف کرد.

ائتلاف علاوه بر "هدف مشترک" نیازمند مقادیری از اعتماد نیز هست. چطور می‌شود به آنکس که زبان تاریخی ما - یعنی زبان فارسی - را به حاشیه می‌راند اعتماد کرد؟ زبان فارسی از ستون‌های انکارناپذیر هویت ماست. آنها که تعریف ما از "ملت ایران" را قبول ندارند، با ما وجه مشترکی ندارند.

واردشدن به یک ائتلاف با کسانی که به "پازل اهداف"ی که در بالا برشمردم بی‌اعتنا هستند می‌تواند نتایجی بس خطرناک برای ما به ارمغان بیاورد! می‌تواند ما را درگیر یک فلاکت فرسایشی جدید کند که دیگر نشود جمعش کرد. روی بنیان‌های فکری/ارزش‌های خود محکم بایستید.

از نظر من، با کسانی که هنوز بر آرمان‌های شورش ننگین 57 اصرار می‌ورزند، مطلقاً نباید سر یک میز نشست. آنها که به دست‌آوردهای ایرانسازان پهلوی آنطور که باید احترام نمی‌گذارند، غیر قابل ائتلافند. نسل 57ی که از عملکرد ایران-ویران-کن خود عمیقاً شرمسار نیست غیر قابل اعتماد است.

آن گروه‌ها و دسته‌جاتی که گوش‌شان را به طنین جاویدشاه جوانان میهن بسته‌اند و آنرا کتمان می‌کنند، غیر قابل ائتلافند. از آنها که "یواشکی" گروه‌های تجزیه‌طلب و افکار ایران‌ستیز آنها را تبلیغ می‌کنند باید فاصله گرفت.

به پرچم‌سازان فیک و آنهایی که پرچم پرافتخار شیروخورشید نشان ما را انکار می‌کنند، باید پشت کرد. پرچم سه رنگ شیروخورشیدنشان ما، بخشی انکارنشدنی از بستر هویتی ما را تشکیل می‌دهد. هر کس می‌خواهد با ما ائتلاف کند، باید زیر این پرچم با افتخار بایستد.



چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۴۰۱

تابع بودن در مقابل همراه بودن

در رفتارشناسی اجتماعی، "تابع بودن" با "همراه بودن" دو موضوع کاملاً مجزا و از جهتی در تضاد هستند. تبعیت از دیگری نشانه ای از غلبه ی تفکر مرید-و-مرادی بر ذهن فرد است. همراه بودن با دیگری/دیگران اما، علاوه بر اینکه فرد ایستارهای خویش را حفظ می کند، نشانه ای از انتخاب آزادانه ی فرد است: او دیدگاه دیگری/دیگران را می پذیرد و در یک کنش اجتماعی با او/آنها همراه می شود.

فرهنگ تابع بودن نشانه ی بارز بازنشستگی خوداندیشی و خویشکاری است. انسان تابع، حق تصمیم گیری خود را به دیگری وامی نهد.  

پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۴۰۱

پذیرش شرایط در مقابل کنارآمدن با شرایط

پذیرش شرایط با کنارآمدن با شرایط دو موضوع کاملاً مجزا و از جهاتی حتا متضاد هستند. پذیرفتن شرایط نگاهی در-جا-زن و قضاوقدری است که کنترل زندگی را خارج از اختیار انسان می بیند. در کنارش، انسانی که شرایط خود را می پذیرد خواه ناخواه باور دارد که لیاقتش همین شرایطی است که در آن زیست می کند. پذیرش شرایط، پشت کردن به پیشرفت است.

کنارآمدن با شرایط اما نشانه ی آگاهی از موقعیت، و از آن مهمتر خردمندی نهادینه در فرد است. در چنین حالتی، انسان شرایط خود را "موقتی" می داند؛ و تنها محلی برای گذر. چنین انسانی، قابلیت های خود را بر مبنای شرایط زیست-محیطی که در آن قرار دارد تعریف نمی کند. به جای تسلیم شدن به شرایط، راه همسازی با شرایط بر می گزیند و از آن در وقت مناسب گذر می کند و به شرایط بهتر پا می گذارد.

 به راستی تعریف ما از خود چیست؟ آیا محیط ما را تعریف می کند یا ما محیط را؟ آیا زندگی ما را می سازد یا ما زندگی را؟ مرز اختیار و بی اختیاری در کجاست؟

انسان پویا مدام در حال "شدن" است. او به ایستایی در زندگی باور ندارد، از این روست که مدام در حال تکاپوست. او در مقابل ناملایمات سر تسلیم فرود نمی آورد و سختی ها او را نمی شکند. او تجربیات مفید خود را با دیگران -و نسل بعد از خود- به اشتراک می گذارد. در کنارش، از تجربیات دیگران نیز کماکان می آموزد. جریان زندگی او بی وقفه است، چه او خود در جریان است.

شرایط اگر ما را تسلیم کرد، آنجا دیگر انتهای کار است! اگر بر شرایط مسلط شدیم و مدیریتش کردیم، همچنان زنده ایم و در جریان.  

یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۴۰۰

اشاره ای به نگاه پوتین در مسئله ی اوکراین

هدف نهایی پوتین زهر-چشم-گیری از اوکراین است تا در آینده به ناتو نپیوندد. همچنین خطوط خود را برای گلوبالیست ها از نو واگو کند.

 روسیه اوکراین را نیمه مستعمره ای می بیند که بخاطر پیوندهای تاریخی/فرهنگی، عملاً نباید به بلوک غرب بپیوندد. نیز اوکراین را "دروازه ی یورش جهانگرایی" می بیند، از اینرو می خواهد آنرا در کنترل داشته باش. 

حمله نظامی روسیه به اوکراین را بایستی ژئولیتیک و تمدنی دانست.  اوکراین موقعیتی عمیقاً یکتا برای روسیه است. اوکراین استراتژیک ترین سنگری است که گلوبالیسم در پی فتح آن است تا روسیه را از درون متلاشی کند. بخاطر بنیان های فرهنگی/زبانی/تاریخی/نژادی/دینی مشترک، اگر اوکراین به بلوک غرب بپیوندد، گلوبالیسم این پیام واضح را به مردم روسیه فرستاده است که "شما  نیز می توانید به غرب بپیوندید"! یعنی تسخیر سیاسی اوکراین، آغازگر تسخیر سیاسی دیگر بخش های روسیه از درون است. این یعنی تغییر معادله ژئوپلیتیک و آغاز پایان روسیه. پوتین ناسیونالیست اینرا می داند و در مقابلش می ایستد. 

در اینکه پوتین حق ندارد استقلال سیاسی و حق انتخاب مردم اوکراین را نادیده بگیرد تردیدی نیست. آینده نگری و نگاه خاص عبور از بحران پوتین نیز نمی تواند توجیهی باشد برای تجاوز نظامی او. به هر رو، کل حرف این است که بجای اینکه مجذوب هیاهوی رسانه ای شویم، کمی عمیق تر مسائل را برانداز کنیم و بدانیم که هر رخداد کلان سیاسی، ریشه های ژئوپلیتیک دارد و چندبعدی است. 

شنبه، اسفند ۱۴، ۱۴۰۰

ورود ارتش روسیه به اوکراین - یک اشاره به موضع گیری ما!

در هر غائله ی سیاسی، گرفتاری عمده ی ما این است که از یک سمت پشتیبانی می کنیم و بر علیه سمت دیگر موضع می گیریم، بدون اینکه در ریزه کاری ها و بنیاد ماجرا دقیق شویم. در واقع، به جای اینکه موضع گیری ما بر روی دانش ما از موضوع بنا شود، بر احساسات ما پل می زند.
پرسش این است که اساساً چرا باید در قبال هر رخدادی موضع بگیریم؟ چرا باید خود را به درون ماجرا بیاندازیم، به جای اینکه شاهد آگاه ماجرا شویم؟
ظرافت ها / پیچیدگی های رخدادهای سیاسی عموماً زیر سایه ی جنبه تبلیغاتی آن نادیده گرفته می شوند. توصیه این نیست که تماشاگر صرف باشیم؛ تنها اشاره ی این یادداشت به خلق و خوی ساده گیر ماست که به جای درک ماهوی موضوع، تابع احساسات می شویم و در میدان یک رخداد غرق...
و در این میان، این حقیقت است که به مسلخ می رود و در باغ درک جمعی جوانه نمی زند... و این ماییم که لنگ لنگان، بازیچه ی تکرار رخدادهای سیاسی می شویم و هیچگاه به مقصد نمی رسیم.

پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۹

اشاره ای به تبعات اجباری کردن ماسک

اجباری شدن استفاده از ماسک چالش های متعددی آفریده است. طبیعتاً، مخالفت هایی را نیز برانگیخته است، مثل هر حرکت "اجباری" دیگر که با پشتوانه ی حکومت به بدنه ی اجتماع دیکته می شود.

اینکه آیا ماسک می تواند جلوی شیوع کرونا را بگیرد یا لااقل کاهش دهد را بایستی متخصصین امر پاسخ گویند؛ آنچه اما مسلم است تبعات منفی اجباری کردن یک فرم رفتاری در روانشناسی اجتماعی است. اجتماع به طور طبیعی در مقابل آن می ایستد.
اجتماع البته یک واجد همبسته نیست. لایه های آن و اجزای آن تا مقطع فرد، تشکیل شده از عقاید گوناگون هستند. اما اجتماع معمولاً در مقابل یک فاکتور ویژه واکنش یکسانی نشان می دهد: فاکتور ترس.
ترس ابزاری برای کنترل است. ترس وقتی به اجتماع تزریق شود، واکنش را می شود به سادگی پیش بینی کرد. به عبارتی، این واکنش را می شود مهندسی کرد.
در جهان مدرن، سیستم سیاسی همه گاه از عامل ترس برای کنترل اجتماع بهره برده اند. در دنیای جهانگرای امروز اما، ترس افکنی به عاملی جدایی ناپذیر در زندگی سیاسی انسان بدل گشته است.

سه‌شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۹

همجنسی انسان ها: زبان مشترک و درک مشترک

شما وقتی برای کسی که مثلا انگلیسی نمی‌فهمد موضوعی را توضیح می‌دهید، هر چقدر دقیق توضیح بدهید و هر چقدر او باهوش باشد، باز حرف شما را نخواهد فهمید! زبان مشترک در نقطه‌ای مرتفع‌تر از هوش افراد می‌ایستد. 

اگر سعی کنید برای کسی که بستر فکری یا درک مشترک با شما ندارد موضوعی را بشکافید، به نقطه‌ای مشترک نخواهید رسید. دلیلش به سادگی، همان فقدان درک مشترک است. انسان برای رسیدن به درک مشترک، نیازمند تجربه کردن و زیستن در فضایی یکسان یا همسان، و حضور در فضای حسی مشترک است. پرورش حسی-تجربی انسان به ادراک مشترک می‌انجامد. 

زبان و درک مشترک سازنده مبانی‌ای هستند که همزیستی انسانی را ممکن می‌کنند. این مبانی همان قراردادهای اجتماعی و قوانین نانوشته‌ای هستند که در لایه‌های اجتماع توسط شهروندان اجرا می‌شوند، بدون این‌که دستگاه قانونگذار/پلیس ضامن اجرای آن‌ها باشند. 

آدم‌هایی که زبان و درک مشترک ندارند، عملاً قادر به همزیستی مسالمت‌آمیز نیستند، زیرا از یک جنس نیستند. تنها راه نگه‌داشتن افرادی ناهمگون کنار همدیگر در یک جامعه، آتوریته دولتی است.

یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۹

جنس انسان فرای باورهای اوست

تشابه نظام ارزشی دو انسان،‌ تضمینی است برای ارتباط‌گیری و سپس پایایی یک دوستی. انسان‌ها به خاطر همجنسی جذب یک دیگر میشوند، نه هم عقیدهگی. جنس انسان همان مجموعه عادات (paradigm)، روحیات و نظام ارزشی اوست. مخزن ضمیر ناخودآگاه در انسان دقیقاً همچون ترموستات به اعمال او جهت میدهد.
 تصویر درونی ما از خود و اطراف، نقشهی حرکت و مبنای رفتاری ماست. این تصویر را میشود تغییر داد: با فهمی نو از خود و جهان و تمرین/تکرار این روش نو.

شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۹

نقطه چرخش جهان پس از کرونا


دیر یا زود، جهان از بحران کرونا بیرون خواهد رفت، ولی این بحران را صرفاً در قامت یک "بیماری" که آمد و بعد از چندی رفت نباید دید. بی شک جهان پس از کرونا با یک نقطه چرخش (Turning Point) مواجه خواهد شد؛ چرخش به تغییراتی سنگین و اساسی که جهان را متحول خواهد کرد.
هنگامی که از تغییرات سهمگین سخن می گوییم، برای مثال به تغییراتی در اندازه مرزبندی های نو و آغاز تولد کشورها در بسیاری از نقاط جهان و روی کار آمدن نظام ژئوپلیتیک جدید پس از جنگ جهانی اول و سپس جاافتادن آن پس از جنگ جهانی دوم اشاره می کنیم. تغییراتی در این حد سهمگین.
تغییرات سهمگین در جهان همیشه پا بر دو عنصر پایه دارند: "سیاست" (قدرت / کنترل / نظام مندی) و "اقتصاد" که مادر همه ی تغییرات است. هیچ تغییر مهیبی در جهان بدون حضور این دو عنصر نه اتفاق افتاده، و نه اتفاق خواهد افتاد. از این رو، فرمول قدیمی "دنبال پول برو" یا "ببین کی نفع برده" راهگشاست.
تولد کارت اعتباری در دهه 50 میلادی و فراگیری آن در دهه هشتاد، نقطه چرخشی بود که پول را از پشتوانه ی اصلی خود یعنی طلا جدا کرد. به عبارتی، "اعتبار" بر جای "پول" نشست و آن مراکزی که اعتبار تخصیص می دانند مالک پول و کنترل کننده مصرف کنندگان پول شدند.
دهه هاست که بانکهای مرکزی جهان و مگاکورپوریشن های بین المللی بدنبال یک واحد پول جهانی هستند، اما هنوز موفق نشده اند آنرا جا بیاندازند. واحد پول جهانی به معنی تثبیت تسلط گلوبالیسم بر جهان  است. بیتکوین فعلاً آمده، اما فراگیر نیست. کردیت کارت هم جای خود. همین امروز، در بسیاری از کشورها مثل سوئد، خریدکردن با پول نقد تقریباً ناممکن است. شما در مرکز استکهلم اگر بخواهید یک قهوه بخرید، باید با کارت اعتباری حساب کنید! این فراگیری، به دیگر کشورها نیز در حال سرایت است. آیا کرونا به این روند سرعت خواهد داد؟
گلوبالیسم با تغییر جایگاه مراکز تولید - از محلی به جهانی - بافت بومی اقتصادی کشورها را به کل تغییر داد. شما دیگر لباس دوخت آمریکا، یا حتا ایتالیا و فرانسه که مهد تولید لباس بودند نمی بینید و همه چیز شده ساخت چین یا چند کشور در حال توسعه دیگر. این روند برده داری نوین است.
می شود حدس زد که در یک پروژه ناپیدا، کرونا را به جان جهان انداختند تا علاوه بر گستراندن کنترل، در سازوکار جهان چند تغییر بنیادی ایجاد کنند، همه هم به بهانه همین کرونا! امروز من و شما را خیلی قانونی در خانه خودمان حبس کرده اند. این تغییرات چه خواهند بود را نه من می دانم نه شما؛ اما تردیدی نیست که بزودی شاهدش خواهیم بود...

پنجشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۸

انتخاب طرف گفت ‎و‎گو

کسانی که اهل کشف واقعیت نیستند، هنگامی که با مقوله‌ای تازه و خارج از میدان درک خود روبه‌رو می‌شوند که از سر-در-نمی‌آورند، ساده‌ترین راهی که برمی‌گزینند به‌اصطلاح "فرار رو به جلو" یا انکار موضوعیت آن مقاله از پایه است! برای مثال، وقتی با آن دسته از فعالین سیاسی قدیمی ایرانی که در عمر خود هیچگاه وارد فعالیت‌های اقتصادی نشده‌اند مسئله‌ی تاثیر اقتصاد جهانی بر روابط/تغییرات سیاسی را مطرح می‌کنید، چون در این زمینه هیچ سررشته‌ای ندارند و فهم اینگونه مسائل برای‌شان ناممکن است، بلافاصله به شما انگ "آلودگی به تئوری توطئه" می‌زنند.

اینگونه  افراد با نفس آموختن از بنیاد بیگانه‌اند، از این رو گفتگو با آنان به جای نخواهد رسید. مسائل مهم را تنها باید با افرادی مطرح کرد که آن‌را می‌فهمند، یا برای آموختن ذهنی باز دارند. اصل در حرمت‌گذاری به آزادی بیان، انتخاب طرف گفتگو است.

چهارشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۷

نشریات دوره‌ی انقلاب

برای فهم مسئله ی انقلاب در ایران، نخستین گام رجوع به منابع دست اول این رخداد بنیانکن است. یکی از بهترین‎های این منابع، نشریات آن دوران است: از کمی قبل تا هنگامه ی انقلاب (سال‎های 56 تا 57) و سپس بعد از پیروزی تا جاافتادن نظام اسلامی (از 57 تا حدود 61). دانشگاه منچستر، آرشیو منظمی از نشریات آن دوران گرد هم آورده است که به علاقمندان پژوهش در ریشه های انقلاب اسلامی به جد توصیه می شود:

چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۷

تصویر هشت: دراماکویین!*

یک داستانک نوشته مجید زهری

گرم سلام کرد و گفت اسمش نادر است و با زنش مشکل دارد! با گفتن همین یک جمله، من را به اعماق زندگی خصوصی‎اش پرتاب کرد
- "بیست سال در امارات مهندسی می‎کردم ولی ناکس ها حقم را خوردند. رو همین حساب مجبور شدم بیام اینجا! خلاصه این چیزی که الان می‎بینی من نیستم!"
- "خیر قربان، اصلاً قصد قضاوت نداشتم!"
- "اینجا آقا کشور زن‎هاست. من و شما ول معطلیم! باور می‎کنی من روی مبل می‎خوابم؟"
- "چرا آخه؟"
- "زنم اون یکی اتاق خواب را داده به پسر لندهورم که هر چی پول پاش ریختم درس نخوند. رو تخت خودشم راهم نمیده. مثل خر کار می‎کنم می‎ریزم تو شیکم این دو تا آدم بیکاره، آخر سرم باید رو مبل بخوابم؛ انصافاً سزاواره؟"
- "ولی…"
- "برادرش اینا می‎خواستن بیان بازدید، با این دست‎تنگی منو فرستاد گوشت تازه گوسفند بخرم. خورشت طوری پر گوشت بود که باید اون وسط دنبال لوبیا می‎گشتی! شب هم شستن ظرف‎ها افتاد گردن من…"
- "خب اینطور که نمی‎شه زندگی کرد؟"
- "منم همینو میگم! تو این 53 سال که از عمرم می‎ره، سی سالش را جون کنده‎ام تا یک چیزی واسه‎ی خودم درست کنم که مثلاً دلم بهش خود باشه، ولی حالا افتادم به حمالی تو این فروشگاه و شدم برده‎ی دو تا موجود به درد نخور. راستی یادم رفت بهت بگم!"
- "چی رو؟"
- "یک دوستی داره این زن من که بدجور روش نفوذ داره. مدت‎ها رفت تو جلدش که اینم آخه شد شوهر که تو داری، تا این‎که بالاخره زنم را هوایی کرد که طلاقش را از من بگیره."
- "متوجه منظورت نمی‎شم؟"
- "آره، الان یکسالی می‎شه که طلاق گرفتیم."
- "طلاق گرفتین، بازم دارید با هم زندگی می کنین؟"
- "آره دیگه، اینم از شرایط زن سالاری این کشوره که به آدم تحمیل میشه!"

همین‎طور که داشتم در گیجی گفته‎های نادر پرسه می‎زدم تا یکجوری توی ذهنم معنی‎اش کنم، یک زوج میان‎سال ایرانی نزدیک شدند و نادر بلافاصله رفت به سمت‎شان و گرم سلام کرد. چند لحظه‎ای آن‎جا ایستادم و بعد که دیدم سرش حسابی گرم آنهاست خداحافظی کردم، اما انگار صدایم را اصلاً نشنید...


*شاید بهترین ترجمه برای "دراماکویین" آیینه‎ی دق باشد یا کسی که دنبال گوش و سنگ صبور می‎گردد تا از زمین و زمان شکایت کند و چیزی در این مایه‎ها.
پ ن: این داستانک از مجموعه‎ی "تصویرها" است که تا الان شماره‎شان از بیست هم گذشته است. این داستانک‎ها در پیرامون ارتباط -یا بهتر است گفت تقابل- مهاجر ایرانی اغلب جدید است با تورنتو. نه همه، اما بعضی.

دوشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۷

اشاره‌‎ای به دو چالش‎ عمده‌ی اسرائیل

طرح "سرزمین موعود" اسراببل با دو چالش عمده روبه رو است: یکی از بیرون و دیگری از درون. نخستین چالش، ایزوله بودن اسراییل در منطقه است. اسراییل شاید تنها کشوری در جهان باشد که با هیچیک از همسایگان خود نه رابطه ‎ای مسالمت‎آمیز، که اساساْ‌ رابطه ای ندارد. ایجاد بالانس با اتکا به قوای نظامی شاید تا مرحله ای جواب بدهد، اما دوام اش همیشگی نیست.
دوم، بافت جمعیتی اسراییل است که سی درصد آن‎را اعراب تشکیل می دهند. اعراب در بدنه ی سیاسی و فرهنگ رسمی اسراییل سهم چندانی ندارند و با رشد سریع جمعیت، اسراییل را با بغرنجی داخلی مواجه خواهند کرد. 

جمعه، آبان ۰۴، ۱۳۹۷

اشاره‎ای به باخت کاندیداهای ایرانی در انتخابات شورای شهر ریچموند هیل

در این نوشته، قصد من تحلیل موشکافانه‎ی باخت یا ارائه‎ی راهکار برای برد آتی کاندیداهای ایرانی نیست. من فکر می‎کنم به عنوان کسی که به یکی از کاندیداهای غیر ایرانی مشاوره داده و کمک مستمر کرده تا در جدی‎ترین رقابت انتخاباتی بین همه‎ی مناطق (منطقه پنج ریچموند هیل) برنده‎ی سنگین انتخابات باشد، مشاهدات و تجربیاتی دارم که شاید بتواند به درد کسی بخورد.
من این‎جا فقط به انتخابات ریچموند هیل می‎پردازم، اما به تبع آن، احتمالاً آن‎چه در تورنتو گذشته، فرق محتوایی چندانی با ریچموند هیل نداشته باشد. البته آن‎چه این‎جا فهرست می‎کنم، به‎طور کلی شامل همه‎ی کاندیداها نمی‎شود.
از دید من، مشکل کانونی کاندیداهای ایرانی را می‎توان چنین برشمرد:

1- نداشتن رابطه‎ی نزدیک با اهالی محل و تجربه‎ی مستقیم با بدنه‎ی اجتماع
2- ورود به رقابت به عنوان یک "ایرانی" نه کانادایی
3- بی‎تجربه‎گی در ساختار و امور سیاسی شهرداری ریچموند هیل
4- دست کم گرفتن حریف و نداشتن برنامه‎ی رقابتی منسجم
5- نداشتن مدیر و مشاور مجرب انتخاباتی - این‎را من از چرخش‎های عجیب کاندیداها متوجه شدم.
6- پرداختن به نقاط ضعف حریف، به جای پرداختن به نقاط قوت خود
7- سیستم تبلیغاتی غیر کارآمد، شلوغ و تقلیدی، به‎ویژه در رسانه‎ی اجتماعی
8- شناخت ضعیف از بافت بومی، علاقمندی‎ها، دغدغه‎ها، خواست‎ها و روانشناسی ساکنان منطقه‎ای که می‎خواهند در آن انتخاب شوند.
9- مطالعه‎نکردن نقاط رای‎خیز - سرمایه‎گذاری‎نکردن روی رای‎دهندگان کلیدی
10-  ضعف جدی در عبور از بحران و مواجهه با حریف 
11- غیر متمرکز بودن و نبود کار تیمی حرفه‎ای - این سرآسیمه‎گی و آشفته‎گی هر روز بیش‎تر به چشم می‎خورد.
12- استفاده‎ی بیش از حد از روابط، به جای اتکا به رای‎دهنده‎گان‎
13- نزدیکی به نهادهایی که برای آن‎ها هزینه‎ساز بود (بعضی های شان)

شاید تنها چند مورد از این موارد بتواند جلوی ورود یک کاندیدا به شورای شهر را بگیرد. من می توانم راجع به هر یک از این موارد چند پاراگراف بنویسم، ولی خود این سربرگ ها به حد کافی گویا هستند.
کسانی که من در این انتخابات دیدم، برداشتی زیربنایی از موضوع انتخابات نداشتند و کل قضیه را سرسری گرفته بودند. فکر می‎کردند با چند تا عکس گرفتن با افراد سرشناس، یارگیری‎های تاکتیکی-سیاسی (که اغلب غلط بود) و پرکردن خیابان‎ها با پلاکاردهایی که هر روز بر تعداد و ابعادشان افزوده می‎شد، می‎توانستند نتیجه را به نفع خود عوض کنند! انگیزه خیلی مهم است، اما برای برد در انتخابات کافی نیست!
کسی اگر می‎خواهد در انتخابات بعدی کاندید شود، حتماً باید کارش را از همین امروز - و از روی برنامه‎ای منسجم - شروع کند. لازم است از کسانی که در انتخابات برده‎اند درخواست مشاوره کند و از آن‎ها بیاموزد. گرفتن مشاوره از کسانی که تنها دستی از دور در آتش دارند عایدی‎ای جز بدآموزی و شکستی دیگر ندارد.
به باور من، باخت در انتخابات چیزی بیش از کسب تجربه برای بردهای آتی نیست. شخصی‎نگرفتن مسئله‎ی باخت و فائق‎آمدن بر تبعات عاطفی آن، نخستین قدم است برای برد در انتخابات بعدی.

پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۶

پدیدارشناسی آدم‌های موفق: چهار شاخصه‌ی اصلی آدم‌های ناموفق

آدم‌ها را می‌شود به سه گروه عمده تقسیم کرد: آدم‌های موفق، آدم‌های بازنده یا ناموفق و نیز آدم‌هایی که سعی نکرده‌اند یا نمی‌دانند چطور باید موفق شد. اگر حد فاصل بین آدم‌های موفق با ناموفق را درنظر بگیریم، آدم‌های معمولی به ناموفق‌ها نزدیک‌ترند.

موضوع یادداشت‌های این سرا، تعریف آدم‌های موفق است و برای این کار، ناگزیر گاهی شاخصه‌هایی را نیز از گروه ناموفق‌ها برمی‌شمریم تا فهم این گروه‌بندی‌ها‌ را ساده کند. برای پدیدارشناسی این گروه، ما به چهار شاخصه‌ی بنیادی آدم‌های ناموفق اشاره می‌کنیم که بی‌توجه به جغرافیا، نژاد، زبان، سن و جنسیت، در همه‌ی آن‌ها مشترک است:

1- نارضایتی از شغل یا رابطه:
آدم‌های ناموفق -چه آن‌ها که شاغل‌اند، چه آن‌ها که گه‌گداری کاری دارند و چه آن‌ها که بی‌کارند- همگی از وضعیت شغلی خود ناراضی‌اند. آنان در روابطی حضور دارند که بیش و بیش‌تر آنان را از امید و انگیزه تهی می‌کند و روان‌شان را بی‌وقفه می‌تراشد، اما با اصراری عجیب در حفظ این روابط می‌کوشند! در هم‌نشینی، شکایت از کار و درآمد یا افراد مرتبط، عمده حرف آن‌ها را تشکیل می‌دهد. آدم‌های ناموفق، در فضای ذهنی و عینی‌ای بس ناامن از لحاظ معیشتی و ارتباطی زندگی می‌کنند که اضطراب دائم آنان پایه‌ در همین فضا دارد.

2- ناتوانی در تغییر شغل یا روابط
با وجودی که آدم‌های ناموفق از کار یا بی‌کاری یا اطرافیان خود همیشه گله‌مندند، شهامت تغییر آن‌را اما ندارند! هر روز صبح که به سر کار می‌‌روند، به خود لعنت می‌فرستند که چرا "سرنوشت"‌ برای آنان این‌گونه رقم خورده، و از همان اول هفته، در انتظار پایان هفته دهن‌دره و خودخوری می‌کنند! با هر دیدار یا تماس تلفنی با آدم‌های مرتبط، مدت‌های مدیدی عصبی، مضطرب یا ناامیدند، اما باز از ترس تنهایی و بی‌اعتمادی به قابلیت‌های ارتباطی خود، با همان افراد ارتباط خود را تجدید می‌کنند.  آنان مثل "قربانی"، بی‌اختیاری در تغییر وضعیت را اختیاری پذیرفته‌اند.

3- اعتقاد به قضا و قدر
آدم‌های ناموفق همه‌کس و همه‌چیز را مسئول نابسامانی‌های خود می‌دانند الا خود را! بی‌مسئولیتی در انتخاب سرنوشت و اطرافیان، از آنان انسان‌هایی ساخته که خود را تماماً در اختیار نوسانات محیط قرار داده‌اند، محیط و شرایطی که گرداننده‌اش کس دیگری است. از این رو، آنان معتقدند که "حق‌شان چیزی بیش از آن‌چه دارند نیست و زندگی همین است که هست"!

4- در انتظار ناجی یا معجزه!
در چنین وضعیت نا‌امنی مالی و ناامیدی فکری است که انسان ناموفق برای برون‌رفت از آن تنها به یک "معجزه" چشم دوخته؛ خواه این معجزه برنده‌شدن بلیط بخت‌آزمایی باشد،‌ یا رسیدن ارثیه و یا داستان عشقی سیندرلا! آدم‌ ناموفق، به‌جای این‌که به فکر ساختن میراثی از خود باشد، در فکر تصاحب میراث دیگران است، آن‌ هم بر اثر یک اتفاق بس نادر. او فکر می‌کند که با یک جرقه و یا قرارگرفتن یک نفر سر راهش، همه‌ی مشکلات زندگی‌اش حل خواهد شد.

راهِ حل:
موضوع این است که برای خلاصی از شغل یا رابطه‌ای که نیازمندی‌های ما را تامین نمی‌کند، خیلی ساده باید تصمیم گرفت، اراده و معلومات خود را گسترده کرد و بعد اقدام نمود. این تنها راه ممکن است. ولی هر تغییری مقادیری شجاعت اخلاقی می‌خواهد و شجاعت اخلاقی موقعی در ضمیر ما نطفه می‌بندد که نخست هر شکستی را فقط بخشی از مسیر حرکت بدانیم نه انتهای آن و دوم، زندگی خود را شایسته‌ی تغییر ارتقایی و بهترشدن بدانیم: نخست در سرزمین ذهنیت خویش و بعد در عینیت دنیای پیرامون.


یکشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۵

خودویرانگری در انسان: 3- شرم

احساس "شرم" با دو حس "گناه" و "خشم" در پیوند ارگانیک است. خاستگاه روانی انسان شرمگین، باختن در هر رقابتی است. مصالح ساختمان ذهنی انسان شرمگین چنین روحیاتی است: او بهتر نیست، کافی نیست، قادر نیست، شجاع نیست و الخ. از این رو، او از حضور در هر میدانی ابا دارد؛ بسته به مقدار شرمساری‌اش. بر اساس این خصائل، او چون باخت خود را از قبل پذیرفته، استقلال عمل ندارد و بانی در هیچ حرکتی نیست و زندگی‌اش را واگذارده تا کسی دیگر برایش برنامه‌ریزی کند.

انسانی شرمنده، از ابتدا قبول کرده که عملش خطاست، برای این‌که خجالت خطاهای گذشته را بر گرده دارد. انسان شرمنده، قبل از آغاز حرکت پذیرفته که تلاشش کافی نیست و او را به جایی نخواهد رساند. آدمی شرمگین باور دارد که حضور و عضویت‌اش در جمع سازنده نیست و بهتر است در کناری خاموشی گزیند. این روحیات، مصداق بارز خودویرانگری هستند.

چارچوب‌گذاری برای کودک (بکن، نکن‌های والدین و سیستم آموزشی) و نیز مقایسه با مورد بهتر (دانش‌آموز بهتر، همسایه یا بچه‌های فامیل بهتر، الخ.) کودک را موجودی شرمسار بار می‌آورد. ملاحظهیکاریهای تصنعی و سنتی انسان را به فردی واکنشگر و باخته مبدل میکند. ملاحظهی پیروانه، در حکم به سنگلاخ انداختن مسیر آزادی و بلوغ فردی است.
 شرایط سرکوبگر تربیتی در خانواده و مدرسه و قوانین دست‌وپاگیر نوشته یا نانوشته‌ی اجتماعی، شرم را در مسیر رشد به کودک تزریق می‌کند و وقتی که بزرگ شد، چون انسانی منفعل -ناخودآگاه- همین رفتار را روی کودک خودش و اجتماعش تکرار می‌کند و این سلسله‌ی فرسایش را نقطه‌ی پایانی نیست.*

برای فائق‌آمدن بر حس شرم، نخست باید قبول کنیم که شرمندگی، شرمگینی، خجالت و امثالهم خصلت‌هایی نکوهیده هستند نه پسندیده. شوربختانه بعضی از گونه‌های فرهنگی، این روحیات را چون "ارزش‌های والای انسانی" می‌پسندند و در ترویج آن می‌کوشند! دستگاه‌های دینی و سیستم‌های تربیتی را که مشوق "شرم" هستند بایستی نادیده گرفت. بایستی سیستم ارزشگذاری خود را در مقابل این روحیات برنامه ریخت و نه هماهنگ با آن‌ها. این گام نخست است.

دوم: باید عمیقاً درک کنیم که باختن در هر کاری به‌منزله‌ی پایان آن نیست، بل‌که تازه آغاز حرکت است. بایستی به این باور بنیادی رسید که زمین‌خوردن بخشی طبیعی از مسیر حرکت است، درست مثل کودکی که می‌خواهد راه‌رفتن بیاموزد و هی زمین می‌خورد تا بالاخره می‌ایستد و بعد راه می‌افتد. بذر این روحیه را بایستی در روان خود بکاریم و پرورش دهیم تا به بنیاد معرفت‌شناختی ما بدل شود.

سوم: این‌که باید ذهن خود را از دنیای رقابت رها کنیم و فقط با قابلیت‌ها و استعداد‌های خود به رقابت بپردازیم. راه ارتقا همراه با خوشحالی درونی جز این نیست. در این حالت دیگر شخص ثالثی باقی نمی‌ماند که در مقابلش شرمنده باشیم. حضور در دنیای رقابت به منزله‌ی بردن از یک عده و باختن به عده‌ای دیگر است و این باختن‌ها، انسان را بالاخره از پا درمی‌آورد. رقابت با قابلیت‌های خود اما چیزی نیست جز رشد و توسعه‌ی خود. این نقطه‌ی آغاز خودسازی و باور به خود است.

*شاید "مسخ" کافکار یکی از بهترین نمونههای هنری سلسله مراتب سرکوبگر خانوادگی را به تصویر کشیده باشد. 

چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۵

خودویرانگری در انسان: 1- احساس گناه

احساس گناه شاید ویرانگرترین خودویرانگر باشد. آدمی که خود را گناهکار قلمداد می‌کند، دائماً در حال سرزنش خویش است. انسانی که گناه بر پشت‌اش سنگینی می‌کند، در کشمکش دائم با اشتباهات خود در گذشته است و لحظه‌ای نمی‌تواند از آن‌چه دیگر تمام شده بیرون بیاید. گناهکار خودش را چندان دوست ندارد و به همین لحاظ، از ضعف عزت نفس و طبعاً اعتماد به نفس رنج می‌برد. گناهکار هنگام مرور اشتباهات گذشته‌ی خویش، خواسته یا ناخواسته خود را بر صندلی اتهام می‌نشاند و تقصیرها را به گردن می‌گیرد. از این روست که او، او که دیگر در جدال با بار سنگین گناه از پا افتاده، به قابلیت‌های خویش بی‌اعتماد است و خلاقیت‌هایش آن‌طور که باید نطفه نمی‌بندند.

انسان گناهکار خود را در منظومه‌ی گناهش تعریف می‌کند و از آن معنا می‌گیرد. وقتی بستر زندگی انسان بر یک حس سنگین ویرانگر شالوده ریخته شده باشد، چگونه ثمر خواهد داد؟ باقچه‌ای که ول شده باشد، چگونه گیاهی در آن عمل خواهد آمد؟ علف هرز نیازی به آبیاری یا حتا آفتاب دائم ندارد؛ باقچه را به سرعت خواهد پوشاند. این درست حکایت انسانی است که تسلیم حس گناه خود شده و میدان ذهن را برای رشد و تکثیر علف هرز منفی‌بافی رها کرده است.

زندگی انسان گناه‌کار در مدار "سوختن و ساختن" دور می‌زند. او امکانات درونی خود را برای برون‌رفت از وضع روحی موجود کافی نمی‌داند، به همین لحاظ، از قبل وا داده است. انسان گناهکار، همین احساس خودویرانگر را در همنشینی به دیگران تزریق می‌کند. گناهکار، مولد بی‌روحیه‌گی و نماینده‌ی باختن است.

اصل در تغییر روحیه‌ی خودویرانگر گناه‌کاری، این باور فلسفی است که گذشته‌ها دیگر گذشته است و هیچکس را یارای بازگرداندن زمان به عقب نیست. این جمله‌ی در ظاهر بدیهی، رمزگشای قفل چنین احساس خودویرانگری است. اشتباهات گذشته را با بهترشدن بایستی جبران کرد و آن‌ها را که جبران‌کردنی نیستند، بایستی بخشید. بخشش را بایستی نخست از خود شروع کرد و کرده‌های خویش را یکی بعد از دیگری عفو کرد. به‌راستی چه کسی در زندگی‌اش اشتباه نکرده است؟ اشتباه بخشی جدایی‌ناپذیر و بسیار طبیعی از زندگی بشر است و نبایستی از آن داغ ننگی ابدی برای خود ساخت.
 بایستی رفتار دیگران که باعث رنجش ما شده را نیز بخشید. ذهنیت انتقام‌گیر و خودخور گناه‌آلود را یک‌جا برای همیشه بایستی رها کرد. تنها از این طریق است که می‌شود "آزاد شد" و به فراسو نظر کرد و سازنده‌ی آینده‌ی خود بود.